محمد سجادمحمد سجاد، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

قند و عسل

پسر طلا

سلام جوجه طلایی من صبح زیبای زمستونیت بخیر باشه امروز حال مامان زیاد خوب نیست. نمیدونم داری تو دل مامان چیکار میکنی که حالشو کلا دگرگون کردی.  محمدسجاد همه دوستات دارن کم کم دنیا میان .پس توکی میخای بیای عسل من؟  دیروز غروب یه حسی منو کشوند سمت کمد لباسات. منم دونه دونه لباساتو باز میکردم و قربون  صدقه ات میرفتم. همه مامانا که نی نی هاشون دنیا اومده از لحظه ی ناب دنیا اومدن کوچولوشون میگن. اونا میگن قابل وصف نیست باید خودت احساسش کنی. من بی تاب اون لحظه ام عزیزم. راستی شما نیومده یه دوست جون خوب داری اسمش آقا مانی هست. از شما بزرگتره.یادت نره احترامشو نگهداریا.افرین گل ...
21 اسفند 1392

مادر و پسر

سلام محمد سجاد خوبم یه خبر  برات دارم دیشب پای مامان خانمی به کیف بابایی گیر کرد و نزدیک بود که بیافته    اما خداروشکر خودم رو نگه داشتم و اتفاق خاصی نیفتاد. اما از اونجایی که شما تو دل مامانی هستی و مامان سنگین شده این اتفاق باعث شد که کمرم خیلی درد بگیره. آفرین پسر خوبم که اینقدر قوی هستی و سفت به دل مامان چسبیدی حالا برات یه شعر گذاشتم که وقتی بزرگ شدی بدونی که مامانی واسه شما و سلامتیتون چقدر سختی و درد رو تحمل کرده. البته اینم بگما همش به یه خنده شما میارزه. دوستت دارم پسر نازنینم         بیچاره مادر      &nbs...
14 اسفند 1392

پسر کوچولو

    امید زندگی من طبق معمول همیشه یه صبح بخیر جانانه تقدیم شما دردونه خونه ما خوبی مامانی؟ شیطونک جات داره کم کم تنگ میشه نمیتونی خوب شیطونی کنی؟ تازگی یه چیز جدید یاد گرفتی پاتو  میزاری یه جا و همونجا رو محکم فشار میدی. عجب بلایی هستی تو   عسلکم شما امروز وارد هفته شدی خیلی خوشحالم که دیگه کم کم داریم به اومدنت نزدیک میشیم.  پسر قشنگم مامان دو روز پیش واکسن کزاز زد .نمیدونی چقدر دستم درد میکنه. شب نمیتونستم بخابم از یه طرف تو بی وقفه لگد میزدی از یه طرف هم خب دستم درد میکرد دیگه.اما همش رو بخاطر تو گل پسرم تحمل میکنم. به قول مامانم همینجوری نیست که میگن ...
12 اسفند 1392

تقدیم به بهترین همسر دنیا

  تقدیم به همسر عزیزم که همواره بدی های من را با دل و جان به صبر طی می کند و همیشه روح بلندش من را شگفت زده می کند.     عشق من حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم     همسر عزیزم ممنون که برای من و پسرمون اینقدر زحمت میکشی همیشه عاشقانه دوستت خواهم داشت     ...
6 اسفند 1392

منو ببخش پسرم

  پسر گلم. امروز حال مامان گرفته است. یکی دو روزی هست که حوصله هیچی رو ندارم. همش دلم میخاد یه گوشه کز کنم و هیچکس هم کاری به کارم نداشته باشه. بعضی موقع میترسم که نکنه افسردگی بارداری بگیرم. اما از تو معذرت میخام که حالم اینجوریه.آخه میگن اگه مادر ناراحت باشه جنین تو شکمش هم ناراحت میشه. باور کن من نمیخام تو رو ناراحت کنم عزیزکم. اصلا دلم نمیخاد تو زندگی هیچوقت تو رو ناراحت ببینم. دلمم نمیخاست چیزای ناراحت کننده تو وبلاگت بنویسم .چون تو در آینده این مطالب رو میخونی و ممکنه ناراحت بشی.اما خاستم بهت بگم که ببینی مامان واسه داشتن تو داره چه روزای سختی رو تحمل میکنه. مادر شدن خیلی شیرینه اما ...
4 اسفند 1392

هنوز نیومده دردونه شدی

  وروجکه از راه نرسیده خوبی مامانم؟ اینقده دلم برات میسوزه که تو دل مامان جات تنگههههههه راستی عزیزکم نمیدونی چی شده چندوقت پیش دکتر برام آزمایش قند نوشته بود که هفته پیش آزمایشم رو برداشتم و رفتم پیش خانم دکتر بعد از کلی انتظار که نوبتم بشه رفتم داخل و آزمایشم رو تحویل دکتر دادم. ایشون هم به آزمایش نگاه کرد و گفت همه چی خوبه .بهم گفت برات یه آزمایش مینویسم اینو هفته بعد انجام بده و برام بیار. منم تو دلم شاکی بودم از این که چقدر باید آزمایش بدم آخه. خلاصه اومدم خونه و دفترچه رو نگاه کردم دیدم چی میبینی دوباره برام آزمایش قند نوشته دقیقا مثل آزمایش قبلی.  به آزمایشی که برده بودم پیش د...
30 بهمن 1392

ورو جک مامان

سلاااااااااااااااااام به آقا محمد سجاد خوشگل مامان   جات خوبه وروجک من؟    بعد از اون روزی که تکون نمیخوردی و مامانی رو ترسوندی واسه هر کی این قضیه رو تعریف میکردم بهم میگفت اینقدر حساس نباش و به خودت استرس وارد نکن دو ساعت که چیزی نیست بچه یه ساعتایی در روز میخابه. اما هرچقدر من میگم شما چون خیلی وروجکی  و همیشه تکون تکون میخوری من ترسیدم  باورشون نمیشه. تا اینکه چند روز پیش رفتیم پیش خانم دکتر .ایشون هم همین حرف و زد دیگه داشت حرص من درمیومد  که هیچکس حرف منو باور نمیکنه. تا اینکه موقع گوش دادن صدای قلب شما شد. دکتر شروع کرد به گذاشتن دستگاه اما برخلاف همیشه که شما موقع این کار ...
23 بهمن 1392

بدترین روز

سلام محمد سجاد من       پسر گلم دیروز بدترین روز زندگی مامان و احتمالا بابا بود دیروز بعدازظهر یه خورده خوابیدم وقتی از خواب بیدار شدم هرچی منتظر موندم شما اصلا تکون نمیخوردی.  تا میتونستم چیزای شیرین مثل عسل و نباتی و کلی چیزای دیگه خوردم بلکه شما مثل روزای پیش از اون لگدای جانانتو بزنی اما لگد نمیزدی که نمیزدی. دیگه داشتم نگران میشدم. بابایی هم همش سعی میکرد منو آرومم کنه. تا اینکه تصمیم گرفتیم با خانم دکتر تماس بگیریم. خانم دکتر گفت واسه معاینه برو زایشگاه که مطمئن بشی خدایی نکرده چیزی نیست. من و بابایی هم تند تند رفتیم زایشگاه.تمام مدت تو مسیر دعا میکردم و خدا رو صدا میکردم.  ...
18 بهمن 1392

غصه نخوریا

سلام فرشته مامان خانمی،سلام عشق من  پسر گلم امروز خیلی رگباری لگد میزنی،   فکر کنم توی این هوای برفی تو هم سردت شده.   محمد سجاد قشنگم راستش یه چند روزی هست حالم گرفته. میدونی چیه؟ وقتی به وبلاگ دوستات سر میزنم میبینم کلی وسایل و اسباب بازی و لباس و چیزای قشنگ واسه کوچولوشون گرفتن. اما من نتونستم وسایلای زیادی برات بگیرم. شرمنده ام مامان جون    من دارم این وبلاگ رو واسه تو مینویسم که وقتی بزرگ شدی بخونی و بفهمی که من و بابا واسه اومدنت چقدر انتظار کشیدیم.اما میترسم وقتی به وبلاگ دوستات سر بزنی غصه بخوری که چرا اونا اینهمه وسایل کوچیک و بزرگ داشتن اما تو نداشتی. خوشگل من بهت قول م...
15 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند و عسل می باشد