محمد سجادمحمد سجاد، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

قند و عسل

خاطره زایمان

1393/3/1 14:38
نویسنده : مامان خانمی
1,279 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای خوبم امروز اومدم تا خاطره زایمان پسر عزیزم آقا محمد سجاد رو براتون بنویسم

قرار بر این بود که ساعت 7:30 دقیقه صبح سه شنبه بیمارستان باشیم.

من و همسری ساعت نزدیکای شش برای نماز صبح از خواب بلند شدیم .بعد از خوندن نماز برای کم کردن استرسم شروع به خوندن قرآن کردم.ساعت 7 صبح بود که پدر شوهرم اومد دنبالمون تا بریم بیمارستان .بین راه هم رفتیم دنبال مامانم تا با هم بریم .از یه طرف خیلی خوشحال بودم که بعد از نه ماه انتظار بالاخره میتونم پسرم رو ببینم از طرفی هم خیلی خیلی استرس داشتم.

بابایی محمدسجاد هم خیلی خوشحال بود لباسای پلوخوریشو پوشیده بود و خودش و واسه اومدن پسرش حسابی آماده کرده بود.

ساعت 7:40 دقیقه به بیمارستان رسیدیم بعد از گرفتن برگه بستری به بخش زایمان رفتیم از اونجا به بعد نذاشتن هیچکس همراه من بیاد از اونجا بود که ترس و وحشت همه وجودم و گرفته بود.

اما خداروشکر بخش خیلی آروم بود و پرستارها هم فوق العاده مهربون همین باعث شد که ترس من هم یه خورده بریزه.

بعد از عوض کردن لباس و شنیدن صدای قلب جنین بهم سرم وصل کردن یک ساعتی طول کشید و بعد منو صدا کردن و گفتن که باید بری اتاق عمل.

دیگه قلبم داشت میومد توی دهنم صدای قلب خودم رو میشنیدم منو روی ویلچر نشوندن که ببرن اتاق عمل از بخش زایمان که منو بیرون آوردن توی راهرو همسرم و مادرم رو دیدم میخاستم بهشون بگم که برام دعا کنن اما بغضی که توی گلوم بود نذاشت که حرف بزنم فقط یه لبخند بهشون زدم. همسرم بهم گفت نگران نباش منم با همون بغض فقط بهش گفتم باشه.

وارد اتاق عمل شدم وقتی دکترم رو دیدم یه خورده قوت قلب گرفتم و آروم شدم دکترم هم گفت اصلا نگران نباش و نترس.

اما مگه میشد استرس تمام وجود منو گرفته بود.

دکتر بیهوشی ازم پرسید استرس داری منم با خنده گفتم خیلی.اون گفت ما اینجا هستیم تا استرستو کم کنیم همه مراحل رو دونه دونه برام توضیح میداد که استرسم کم بشه.

ازش پرسیدم بیهوشی کامل هستم؟

گفت آره.منم اینقدر ترسیده بودم که هیچ مقاومتی نکردم.

خلاصه بتادین ،آمپول،ماسک اکسیژن و...........

چشمامو باز کردم و همه چیز تموم شده بود.

منو به بخش آوردن از همسرم پرسیدم شما محمدسجاد رو دیدین؟ گفت آره

منم بی تاب بودم تا پسرمو برام بیارن

تا بالاخره پرستار با یه چرخ کوچولو پسرم رو پتو پیچ شده برام آورد.

وااااای خدایا اصلا باورم نمیشد این پسر کوچولوی ناز مال خود خودم بود و من مادرش بودم.انگار تمام دنیا رو بهم داده بودن.اصلا دلم نمیخاست ازش چشم بردارم.

خلاصه اینطوری شد که محمدسجاد من هم قدمشو رو چشمای ما گذاشت

پسر عزیزم آقا محمدسجاد گل خیلی خوشحالم که مادر شدم و از با تو بودن خیلی لذت میبرم

دوستای عزیزم توی اتاق عمل با همه اون استرسی که گفتم لحظه ای که داشتم بیهوش میشدم دونه دونه شماها رو یاد آوردم و براتون دعا کردم.

چون همتون رو دوست دارم.

 

 

 

این قسمت از پست جدید رو اختصاص میدم به همسر عزیزتر از جانم که خدا میدونه چقدرررررررررررر دوستش دارم و عاشقشم

همسر گلم امسال اولین سالیه که باید روز پدر رو به شما هم تبریک گفت.وقتی من به داشتن چنین همسری افتخار میکنم مطمئنم محمدسجاد هم از اینکه همچین پدری داره خیلی خوشحاله و به شما افتخار میکنه.

گل من از اینکه تو این نه ماه بارداری کنارم بودی و هوامو داشتی و هیچوقت منو پسرمون رو تنها نذاشتی ازت ممنونم.

امیدوارم که بتونم زحماتت رو برات جبران کنم.

من و محمد سجاد بهت میگیم

 روزت مبارک

پسندها (15)

نظرات (37)

ترنم
22 اردیبهشت 93 10:20
وای عزیزم خیلی واست خوشحالم امیدوارم این شیرینی همیشه به دهنت مزه بده و همیشه از وجود محمد سجاد لذت ببری خدا برات حفظش کنه ما هم دوست داریم
مامان خانمی
پاسخ
ممنونم ترنم عزیزم
مامان غنچه
22 اردیبهشت 93 13:01
سلام مامان محمدسجاد خوبی؟ خداروشکر که زایمان خوبی داشتی....... الان درد نداری؟ انشالله روزی همه منتظرها بشه فرشته تو از طرف من ببوس
مامان خانمی
پاسخ
سلام مامان غنچه ممنونم خوبم درد ندارم اما نمیتونم زیاد راه برم چشم خاله جونی
fatima
22 اردیبهشت 93 13:07
با اینکه لحظه به زمینی شدن این فرشته کوچولوها خیلی شیرینه و زایمان یکی از بهترین اتفاقات زندگیه هر مادری ، اما هربار خاطره یه زایمان رو میخونم یا میشنوم ناخداگاه بغض تو گلوم میشینه و اشک تو چشمام ... خلاصه که چشم و دلت روشن مامان خانمی ایشالا دومادش کنی ، مادرشوهری
مامان خانمی
پاسخ
ولقعا همینطوریه که شما گفتی ممنونم دوست مهربونم
قاصدک
22 اردیبهشت 93 15:50
هیچی سخت تر از اون یک ساعت زیر سرم بودن نیست. واقعا سخته. خدا رو شکر که بدون هیچ مشکلی زایمان کردی و نی نی رو در آغوش گرفتی و راحت آوردیش خونه. خوشبحالت. واقعا خوشحالم یاد خودم افتادم که روز بعد زایمان همه با نی نی هاشون رفتن خونه ولی من تنها رفتم. بگذریم برات خیلی دعا کردم. مامان خانمی تو رو خدا هواست به شیر خوردنش باشه. حتما حتما هر 2 ساعت یا کمتر بهش شیر بده قندش نیوفته . خیلی خوشحالم خیلی زیاددددددددددد
مامان خانمی
پاسخ
قاصدک جونم کاش بودی کلی سوال ازت دارم
مامان امیرعلی
22 اردیبهشت 93 16:19
سلام عزیزم خوشحالم ک تو هم اذیت نشدی اما من ی فرق با تو داشتم: این ک من اولین نفری بودم که نفسکم رو دیدم... خدا هردوشون رو ایشالا
مامان خانمی
پاسخ
سلام گلم آره دیگه خب نشد که من اول ببینمش
مامان عرفان
22 اردیبهشت 93 16:55
عزيزم خيلي قشنگه. من توي اتاق عمل گريه ام گرفت وقتي صداي گريه اش رو شنيدم و در جا شكر كردم و ايه الكرسي خوندم.
گمنام آشنا
22 اردیبهشت 93 17:22
سلام خانم جان میلاد محمد سجادت مبارک وای ....منم نی نی میخوام چقدر لذت داره مامان شدن
مامان خانمی
پاسخ
سلام عزیزم واقعا لذت بخشه و فوق العاده هم سخت و طاقت فرسا ولی با همه اینا خدایا شکرت
الهه مامان مبین
22 اردیبهشت 93 18:00
ولادت حضرت علی (ع) و فرارسیدن روز پدر رو به شما دوست عزیزم تبریک میگم . همراه با بهترین آرزوهای قلبم
مامان خانمی
پاسخ
ممنون دوست خوب و مهربون من
مامان بهراد
22 اردیبهشت 93 20:44
سلام .این روزهای خوب بکامتون شیرین بشه . خوشبحالت که همه چی تموم شد دعاکن منم زایمان خوبی داشته باشمخیلی استرسنم زیاده و از بیهوشی خیلی می ترسم .
مامان خانمی
پاسخ
سلام ممنونم چشم گلم حتما دعا میکنم
مامان آینده
22 اردیبهشت 93 23:30
خیلی زیبا بود. خدا حفظش کنه نی نی رو. اولین سال پدر بودن چه لذتی داره برای آقایی کنار شما و گل پسرش. روزشون مبارک. مامان آینده
مامان خانمی
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامانی
23 اردیبهشت 93 1:06
مبارکا باشه عزیز دلم
مامان خانمی
پاسخ
ممنون گل من
helen
23 اردیبهشت 93 1:12
تبریک میگم عزیزم مبارک باشه گل پسرت دنیا اومد و انتظارات تموم شد
مامان خانمی
پاسخ
سلام هلن جونم آره خداروشکر انتظار به پایان رسید خدایا شکرت
گل نرگس19
23 اردیبهشت 93 11:04
عیدت میارک خانمی انشالله که همیشه شادو خوش باشی گل پسرتم سالم و سلامت
مامان خانمی
پاسخ
ممنون دوست عزیزم
مامان شهناز
23 اردیبهشت 93 12:03
وای مامان خانومی از الان استرسم گرفت. من مث تو نمیتونم لحظه آخر مقاومت کنم اصلا اشک تو استینمه بهش فکر میکنم گریم میگیره. خدا کنه بتونم بازم تبریک میگم الان بهتری؟محمد سجاد چطوره؟
مامان خانمی
پاسخ
انشالله که خنده رو لبات باشه گلم چرا گریه ممنونم بد نیستم
آتـریســا جون
23 اردیبهشت 93 16:59
ممنون عزیزم منم ورود گل پسری شما رو بهتون تبریک میگم ایشالله دامادش کنین
مامان خانمی
پاسخ
ممنون خاله سپیده جون
مامان علی
23 اردیبهشت 93 18:40
سلام. ..خوبی؟؟ محمد سجاد جونم چطوره؟؟؟ عشق خاله خوبه؟؟ عزیزم خدا رو شکر که پسرتو بغل کردی...منم هنوز منتظر زایمان طبیعی ام...اگه سزارین میخواستم تا الان پسرم بغلم بود اما چون زبیعی میخوام باید تا وقتی که خودش نیومده صبر کنم. ..دعام کنید
مامان خانمی
پاسخ
سلام دوست خوبم ممنونم خاله جون ایشالله کوچولوی شما هم همین روزاست که بیاد بغلت انشالله زایمان راحتی داشته باشی
فاطمه ع
23 اردیبهشت 93 19:34
سلام عزیزم چرا انقد کم عکس گذاشتی از قندعسل جانه آبجی پسته بعدی ازش عکس بزار
مامان خانمی
پاسخ
سلام فاطمه جان راستش بابای محمدسجاد دوست نداره زیاد عکسشو تو وب بزارم ولی سعی میکنم پست بعدی یکی دوتا عکس ازش بزارم
♥ مامان مهیلا ♥
23 اردیبهشت 93 21:53
خوش به حالت این روزا رو گذروندی منم دعا کن فردا عمل دارم
مامان خانمی
پاسخ
انشالله که به سلامتی بری و برگردی ما منتظر عکساش دختر خوشگلت هستیم
مامان مهنا
23 اردیبهشت 93 23:54
عزيزم خوشحالم كه زايمان خوبي داشتي براي منم دعا كن راستي عكس از پسر خوشگلتم بيشتر بزار
مامان خانمی
پاسخ
ممنونم دوست عزیزم چشم حتما دعا میکنم راستش واسه گذاشتن عکساش یه خورده محدودیت وجود داره
azra
25 اردیبهشت 93 3:16
سلاااااااااااااااااام...مبارکه عزیزم.. ایشالله خوش قدم باشه خسته نباشی مادر مهربون ....ما هم التماس دعا خانوم خانوما
مامان خانمی
پاسخ
سلام عذرا جونم ممنونم گلم حتما عزیزم
فری مامان مامان قندعسل
25 اردیبهشت 93 9:48
خوشحالم که زایمان راحتی داشتی برای منم دعا کن عزیزم
مامان خانمی
پاسخ
ممنون چشم حتما
مامان امیرعلی
25 اردیبهشت 93 13:10
سلام عززیم ی جواب ب یکی از نظرات داده بودی ک: زیاد نی تونی راه بری خواستم بگم عزیزم هر چی بیشتر راه بری زودتر سر پا میشی و راه می افتی و بخیه هات مخصوصا اون لایه های داخلی بیشتر و زودتر جوش می خوره ببخشیدا فضولی کردم ایشالا خوب باشی تو و نی نی ات و البته باباش
مامان خانمی
پاسخ
سلام عزیزم خواهش میکنم گلم فضولی چیه؟ دستت درد نکنه که بفکرمی خداروشکر الان دیگه خوب خوب راه افتادم
مامان یزدان جون
25 اردیبهشت 93 19:48
سلام خیلی مبارکه
مامان خانمی
پاسخ
ممنون
♥مامان متین جون♥
25 اردیبهشت 93 19:50
سلام دوستم خوبی..خوش میگذره..حالا راستشو بگو دعا کردی عایا؟ روی ماه گلپسرتو بماچ
مامان خانمی
پاسخ
با اینکه خیلی استرس داشتم ولی خدایی همه رو یاد آوردم دوست خوبم شما هم متین جون رو ببوس
هدی (مامان آرش)
27 اردیبهشت 93 1:33
احساس میکنم اگه با پای خودت بری برای زایمان استرسش بیشتر از وقتیه که دردت گرفته و مجبوری بری برای زایمان.
مامان خانمی
پاسخ
اینم حرفیه
خاله مریم
27 اردیبهشت 93 23:37
سلام قدم نو رسیده مبارک باشه خوشحال میشم با هم دوست شیم
مامان خانمی
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم من لینکتون کردم
مامان نی نی کوچولو
28 اردیبهشت 93 0:09
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.خاطرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااات زایمان خودم یادم افتادواقعا هم اونجایی که میان میگن فلانی اتاق عمل ،واقعا وحشتناکهخلاصه تا چشم رو هم میزاری میبینی تموم میشه.وبچه ها روز به روز بزرگ تر عزیزم خودت خوبی ،محمد سجاد عزیزم حالش خوبهمنتظر عکس های جدیدتر هستمپسری خوشگل را از طرف من حساااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابی ببوس
مامان خانمی
پاسخ
سلام عزیزم وای که چقدر دلم براتون تنگ شده بود. ممنون گلم خوبیم چشم وقت کردم حتما عکسای گل پسری رو میزارم البته اگه شد آخه باباش یه خورده نمیزاره ممنون خاله جون مهربون
ترنم
28 اردیبهشت 93 8:34
فکر کنم این پسر شیطون دیگه وقت کله خاروندن هم برات نذاشته منتظر عکس جدیدیم
مامان خانمی
پاسخ
آخ گفتی عزیزم وقت که برام نذاشته هیچ خواب هم برام نذاشته
مامان عسل
28 اردیبهشت 93 11:33
مبارکه مبارکهههه
مامان خانمی
پاسخ
ممنونم
مامان علی
28 اردیبهشت 93 14:28
عزیزم لطفا عکس های جدید از محمد سجاد بزار...راستی من هنوز منتظر علی هستم ..هنوز نیومده...علایم دارم اما هنوز نیومده
مامان خانمی
پاسخ
چشم گلم این نشونه ها یعنی داره میاد
ترنم
28 اردیبهشت 93 14:35
آخی محمد سجاد شیطون چرا نمیزاری مامانی بخوابه روز بیاد ازت عکس بگیره عکساتو ببینیم؟
مامان خانمی
پاسخ
به نظرت جواب منطقی برای این سوال خواهد داشت؟؟؟؟؟
مامان نازنین جون
28 اردیبهشت 93 18:39
خدا رو شکر از اینکه زایمان راحتی داشتی عزیزززززززززززمبوسسسسسسسسسسسسس واسه محمد سجاد جونروز مرد رو به مرد زندگیت ومرد کوچیک خونه ت هم تبریک میگم
مامان خانمی
پاسخ
ممنونم مامانی مهربون
ترنم
29 اردیبهشت 93 8:10
قاصدک
29 اردیبهشت 93 19:38
سلام مامان خانمی؟ خوبی؟ بهتر شدی؟ محمدسجاد جونم خوبه؟ بزرگ شده؟ دومادش کردی؟ خب عزیزم ایمیلم که هست خب برای من میل بزن اگه سوال داری تا جوابتو بدم. منتظرما منم 3 روز خونه مامانم بودم شوهری اومده طرفای شما. رفته صومعه سرا(رشت) منتظر ایمیلت هستم فقط بهم حتما بخبر
مامان خانمی
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم محمدسجاد هم خوبه خاله جون کی میاد زن محمدسجاد بشه آخه ایشالله که شوهرت هم سالم و سلامت برگرده دوستت دارم
قاصدک
30 اردیبهشت 93 11:27
ای جانم اولش واقعا سخته چون فکشون جون نداره بخورن سخت میخورن اذیت میشن. بی خوابیاشو که نگو وایی. خداروشکر که خونه مامانتی باز کمک داری کمتر اذیت میشی. دوستم چرا عکس محمدسجاد نمیزاری تا بیشتر ببینمش؟دلم براش تنگ شدهههههههه
مامان خانمی
پاسخ
چشم عزیز دلم عکساشو هم براتون میزارم فقط این وروجک باید یه خورده بهم مرخصی بده
مامان دوقلوها
8 خرداد 93 16:52
سلام مامان خانمی عزیز تولد محمدسجاد گل مبااااااااااااارکبا اینکه نبودم ولی به یادت بودم ... فکر نمیکردم دختر منم مثل پسر شما اردیبهشتی بشهخدا آقا پسر نازت و حفظ کنه ماشالابابت اینکه نگران و به فکر ما بودی ممنووووونم
مامان خانمی
پاسخ
سلام عزیز دلم خیلی خوشحالم که با اومدن دخترت شما هم شاد و خوشحال شدی انشالله همیشه سالم و سلامت باشید خواهش میکنم گلم وظیفه بود
♥مامان متین جون♥
10 خرداد 93 11:24
سلام اقا کوچولو ی گل چطولی گل پسر؟ ای جونم افرین که پستونک نمیخوری که نمیخوری که نمیخوری...افرین همینجوری نخور و نخور و نخور...
مامان خانمی
پاسخ
سلام خاله جون مهربون.ممنونم اینقدر وروجکه وقتی میخایم گولش بزنیم و بهش پستونک بدیم لباش و سفت به هم فشار میده
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قند و عسل می باشد