روزانه های موش موشی
عزیز دل مامانی، قند و عسل من
خوبی پسر قشنگ من؟
الهی که مامان قربون اون چشمای قشنگت بشه که همه میگن شبیه خودم هست.اومدم از شیطونیات برات بنویسم.یه چند روزی هست که راحت نمیخابی بخاطر همین ما مجبور شدیم کالسکتو بیاریم تو خونه و با اون تو رو بخابونیم آخه عاشق کالسکه سواری هستی.جونم برات بگه که شما هم مثل همه بچه ها عاشق ماشین سواری هستی و تا تو ماشین میشینیم میخابی.جدیدا یاد گرفتی وقتی بغلت میکنیم البته اگه اون لحظه لج کرده باشی پاهاتو بهمون فشار میدی و خودت و میکشی بالا سرت رو هم محکم به سمت عقب فشار میدی.آدم وحشت میکنه که نکنه یهو بیفتی پایین موقع شیر خوردن هم اینقدر تقلا میکنی که آدم هول میشه.تازه انگار وقت ناهار و شام ما رو هم میدونی همچین سفره میزاریم و سر سفره میشینیم حتی اگه خواب هم باشی بیدار میشی و شیر میخای اونوقت من بیچاره هم باید قید ناهار خوردن رو بزنم و اول به شما شیر بدم.تازه کلا موقع شیر دادنت من و تو چند دقیقه ای با هم درگیر میشیم تا بالاخره هماهنگ میشیم.توی خاب هم اینقدر وول میخوری و پایین میای تا اینکه کلا میبینم اصلا رو بالش نخابیدی.شبا همش حواسم به توئه.یه چند باری باید تو رو دوباره بزارم روی بالش.آخه تو هنوز بیست و پنج روزته پس چرا اینقدر وروجکی آخه.پسر قشنگم بعد از اومدن تو درسته که مامان نمیتونه مثل قبل به کاراش برسه اما از وقتی اومدی زندگی منو بابایی رو خیلی شیرین کردی.احساس میکنم روز به روز بیشتر بهت وابسته میشم.
دوستت دارم پسر یکی یه دونه موش موشی من
راستی ببخش که این پست نمیتونم برات عکس بزارم آخه همین پست رو هم تندتند نوشتم تا شما از خواب بیدار نشدی.