وای از دل رباب
سلام عزیزم
پسر گلم دو شب پیش خیلی بی تابی میکردی.
جات تمیز بود آروغت رو هم زده بودی شیر هم خورده بودی خوابت میومد اما از دل درد نمیتونستی بخابی.
چشات قرمز شده بود. همش تو بغل بودی و نوبتی راهت میبردیم چند دقیقه ای آروم میشدی و میخابیدی اما دوباره با گریه ای وحشتناک بلند میشدی و جیغ میزدی.
اونشب خیلی شب سختی بود.
فردا صبحش شما رو بردیم دکتر.
دکتر بهت قطره ای داد که باید یک ربع قبل از شیر خوردنت میخوردی.
شما خواب بودی که ساعت قطره خوردنت رسیده بود اما دلم نیومد از خواب بیدارت کنم .مدتی گذشت و خودت از خواب بیدار شدی اما خیلی گشنه ات شده بود.
قطره رو بهت دادم و باید یک ربع صبر میکردی.
اما تو گشنه گشنه بودی.دهنت خشک شده بود و همش زبونت و به لبت میزدی و گریه میکردی
منم بغلت کرده بودم و همش راهت میبردم و سعی میکردم که یه خورده آرومت کنم.
اما انگار ساعت وایستاده بود و این یک ربع نمیگذشت.
محمدسجادم یاد علی اصغر امام حسین افتادم که چقدر برای شیر بی تابی میکرد اما مامانش شیر نداشت که بهش بده.
شروع کردم برات از علی اصغر گفتن.
دلم داشت آتیش میگرفت .بغض گلومو گرفته بود.چی کشید رباب وقتی میدید بچه اش تشنه است اما کاری از دستش برنمیاد.
خیلی سخت بود پسرم خیلی سخت.
بعد از اینهمه سال که تو محرم روضه علی اصغر رو گوش دادم و گریه کردم تازه فهمیدم که چه کشید رباب
چه کشید رباب
چه کشید رباب