قند و عسل
به آقا محمدسجاد شیرین من،که جون مامان بسته به جونشه.
خوبی قند و عسلم
خوبی پسر گلم
جات راحته عشق من
میدونم که دیگه حسابی جات تنگ شده عزیز دلم.
دیگه چیزی نمونده.فقط سه هفته دیگه باید صبر کنیم.
این انتظار واسه من که خیلی سخته.نمیدونم واسه تو هم همینقدر سخت هست یا نه
با اینکه خیلی کوچولویی واسه اینقدر قشنگ تحمل کردنت ازت ممنونم.
راستی این روزا دیگه نشستن و بلند شدن و راه رفتن و خوابیدن برام خیلی خیلی سخت شده ، کمرم خیلی درد میکنه. اما همشون رو تحمل میکنم به عشق دیدن و بغل کردن شما وجود من.
دیشب شکمم درد گرفته بود ترسیدم که نکنه شما بخای زودتر بیای.عشق مادر یه وقت هوای زودتر اومدن به سرت نزنه ها.همونجا تو دل مامان بمون تا موقعش بشه.
آفرین پسر حرف گوش کن من.
این روزا بابایی دیگه خیلی زحمت میکشه.
با اینکه از سرکار میاد و خسته هست.اما نمیزاره من کار کنم.
همه کارا رو خودش با اون خستگی انجام میده.
ایشالله وقتی دنیا اومدی باید هردوتامون سعی کنیم براش جبران کنیم.
راستی پسرم تا چهار روز دیگه خاله جونی داره میره مکه.خوش به حالش.منم دلم خیلی هوای زیارت داره .مخصوصا سفر حج.
یاد سفر خودم افتادم پسرم.
کاش یه روزی قسمت من و تو و بابایی هم بشه.
تو دعا کن عزیزم.هم واسه اینکه خدا قسمت ما هم بکنه هم واسه اینکه خاله جونی سالم بره و برگرده.
آفرین پسر مهربون من.
عزیزم این روزا نمیتونم زیاد پشت کامپیوتر بشینم.
تپش قلب و نفس تنگی میگیرم.
پس بازم تو رو مثل همیشه به خدای خوب و مهربون میسپارم.
محمد سجاد من بیا هر دوتا به بابایی خوب و مهربون و زحمتکش بگیم
خیلییییی دوستت داریم
ممنون
بای