روزای آخر خیلی سخته
سلام پسر قشنگ من
این روزا دیگه خیلی دیر میگذره عشق من
ولی بابایی خیلی خوشحاله از رفتارش معلومه
این روزا استرس و هیجان رو باهم دارم.وقتی به اومدنت فکر میکنم اشکام واسه خودش میریزه.
اصلا نمیتونم تصور کنم که دارم مادر میشم. باورم نمیشه عزیزم
نمیدونی چقدر احساس خوبی دارم وقتی امسال برای اولین بار همه روز مادر رو بهم تبریک میگن.
این چند شبه اگه از درد بتونم بخابم فقط خواب تو رو میبینم نازنینم.
پسر قشنگم، فرشته آسمونی من امیدوارم وقتی دنیا اومدی از اینکه ما پدر و مادرت هستیم احساس رضایت کنی.
دیروز که خونه مادر بابایی بودیم دوتا پسر عمه هات هم اونجا بودن و کلی شیطونی میکردن.
تو هم تو شکم مامان همش لگد میزدی و ورجه وورجه میکردی.
الهی قربونت برم تو هم دوست داشتی باهاشون بازی کنی؟؟
بابایی خیلی خواهرزاده هاشو دوست داره اصلا خیلی بچه هارو دوست داره هیچوقت دعواشون نمیکنه.
اما دیروز خواهرزاده اش داشت محکم میومد به سمت شکم مامانی که یهو بابایی داد زد نه اونور نرو.
بچه یهو سر جاش وایساد.من دلم براش سوخت گفتم عیب نداره داد نزن.
الهی مادر فدات بشه که بابایی تو رو بیشتر از همه دنیا دوست داره و هواتو داره.
ممنون شوهر عزیزم که اینقدر هوای منو و نی نی رو داری.
اگه تو نبودی من نمیتونستم سختی های این نه ماه رو تحمل کنم.
ممنونم که هستی همسر عزیزم
الهی فدای اون چشات بشم پسر قشنگم .یعنی میشه ببینمشون.
فقط دوهفته دیگه مونده
عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم محمدسجاد من