خاطره زایمان
سلام دوستای خوبم امروز اومدم تا خاطره زایمان پسر عزیزم آقا محمد سجاد رو براتون بنویسم قرار بر این بود که ساعت 7:30 دقیقه صبح سه شنبه بیمارستان باشیم. من و همسری ساعت نزدیکای شش برای نماز صبح از خواب بلند شدیم .بعد از خوندن نماز برای کم کردن استرسم شروع به خوندن قرآن کردم.ساعت 7 صبح بود که پدر شوهرم اومد دنبالمون تا بریم بیمارستان .بین راه هم رفتیم دنبال مامانم تا با هم بریم .از یه طرف خیلی خوشحال بودم که بعد از نه ماه انتظار بالاخره میتونم پسرم رو ببینم از طرفی هم خیلی خیلی استرس داشتم. بابایی محمدسجاد هم خیلی خوشحال بود لباسای پلوخوریشو پوشیده بود و خودش و واسه اومدن پسرش حسابی آماده کرده بود. ساعت 7:40 دقیقه به ...
نویسنده :
مامان خانمی
14:38